کاش
کاش در دهکدهءعشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده وُ پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم میکرد قرض میداد به ما هر چه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار منُ لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه وُ عرفان است رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چقــدَر شعر نوشتیــــــــــم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دلها پرِ افسانهء نیمـــــــــا میشد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همهء دخترکان ِ اینجــــــــا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پــُر از پرسش مردم کمتر غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که میخواهیُ میدانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم راز این شعر همین مصرع پایانی بود
[ماچ]
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد نخواست او به منِ خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بهراحتی کسی از راه ناگهان برسد،... رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوستتَرَش داشته به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهی جهان برسد گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم... نکند به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خداکند که فقط زود آن زمان برسد